فصل پنجم

درغروب همان روز٬ بلیط های اتاق سخنرانی کلوپ اسنتریک، تمام شده بود.فراباتو٬ نشست خصوصی با خبرنگاران و دانشمندان داشت و فقط مهمانان دعوت شده اجازه ی ورود داشتند.اگرچه تعدادی عضولژ F.O.G.C هم در میان مهمانان حضور داشتند چون لژ، در هر طبقه اجتماعی یک نماینده داشت.

زمانیکه جلسه تمام شد، گزارشگران دور فراباتو جمع شدند و از او سوال می پرسیدند.پس از هجوم اولیه آنها وقتی که کنجکاوی آنها تا حدودی ارضا شده بود، فراباتو به یک اتاق جداگانه رفت تا با گروه کوچکتری به گفتگو بپردازد.وقتی موضوع هینپوتیزم مطرح شد، فراباتو با عذرخواهی توضیح داد که از این به بعد نمی تواند نمایش هینپوتیزم را برای تماشاچیان اجرا کند. کاراگاه پلیس به او در مورد قانون جدید هیپنوتیزم گفته است و او باید از آن اطاعت کند.

قانون جدید٬هیجان ناگهانی را در گروه بوجودآورد.خبرنگاری با فریاد به فراباتو گفت: حاضرم5هزار مارک شرط ببندم که تو جرات انجام هینپوتیزم را در اجرای بعدی ات نداری.

فراباتو احساس نگرانی کرد.عادت نداشت از قوانین شهری سرپیچی کند.ازطرف دیگر،درخور شخصیت او نیز نبود که کسی او را ترسو خطاب کند.مخصوصاً چون به شدت توسط طرفداران حس گرایی مورد هجوم قرار می گرفت.اطمینانی که این افکار به او داد باعث شد که شرط را بپذیرد.

کلوپ را خیلی زود ترک کرد و با ماشینش به هتل بازگشت.

صبح روز بعد، یک باردیگر تحت تاثیر اتفاق دیروز قرار گرفت و شک کرد که نکند شرط بندی ٬تلاشی از سوی لژF.O.G.C برای به دام انداختن او باشد.ناگهان فکر جالبی به سرش زد که چگونه بدون باختن شرط٬ از تله احتمالی فرار کند.سریع لباسش را پوشید و به پیاده روی رفت تا جزئیات نقشه اش را کامل کند.بعداز صبحانه نامه اش را پست کرد و در شهر رانندگی کرد.

به یک مغازه ی موسیقی رفت و از فروشنده پرسید که آیا می تواند صدایش را روی یک لوح ضبط کند و با خود ببرد؟فروشنده موافقت کرد و فراباتو را به استودیو برد.

فراباتو مغازه موسیقی را تا بعدازطهر ترک نکرد.با لوح های ضبط شده ی فراوان مغازه را به سوی هتل ترک کرد.

سالن بزرگ در گالری هنر پرواز شور و هیجان بود.خبرنگاران از روزنامه های درسدن اضطراب داشتند که مبادا نشست عصر را از دست دهند.توده ای از مردم مسیر را برای سیدن به حاضرین داخل سالن هل می دادند تا شاهد اجرای مرموز فراباتو باشند.

فراباتو با لبخند وارد صحنه شد.پس از خوشامدگویی به حضار گفت:

خانم ها و آقایان، از استقبال گرم شما و علاقه ی فراوان شما به اجراهایم متشکرم.دریکی از سخنرانی های قلبی ام، اشاره کردم که چیزهای زیادی بین بهشت و زمین وجود دارد که انسان های عادی نمی توانند به آسانی آن را درک کنند و یا آگاهی پیدا کنند.اجازه داشتم تا با ارائه ی مدرک٬ قدرت مغناطیس گرایی و اثر فکر انسان در هر فاصله ای و علم غیب و تلپاتی را به شما نشان دهم.

همانند اجراهای قبلی، می خواهم از شما برای اجرایم کمک بگیرم.برای شروع، می خواهم شما را با دنیای مردگان آشنا کنم و به شما نشان دهم که وجود انسان با چیزی که ما مرگ می نامیم پایان نمی پذیرد.بلکه زندگی واقعی شروع می شود.زندگی در قالب بدن فیزیکی یک جور آمادگی برای آن زندگی است.

از چرخاندن میزها خودداری می کنم چون اینها روش های سنتی هستند که توسط شیادان مورد استفاده قرار می گیرد.امیدوارم که نمایش تاثیرگذاری را با احضارارواح مردگان روی این صحنه برای شما اجرا کنم.

بعد از صحبت های فراباتو، همهمه ای سراسر سالن را فرا گرفت و سرانجام سرو صداها با رفتن یک مرد روس صحنه پایان یافت.

اوخودش را به فراباتو معرفی کرد: نام من اشنایدر است و من استادشیمی هستم.شمادر مورد قدرت های ماورائی و ماهیت هایی که وجود دارند به طور قاطع صحبت می کنید که هم اکنون در علم ترتودکس رد می شودوممنون می شوم اگر مدارکی را مبنی بر قدرت های ماورائی که از آن صحبت می کنید به من ارائه دهید.چون یک دانشمند و یک فرد بی دین هستم، به راحتی متقاعد نخواهم شد.

فراباتو از حصار پرسید که آیا اجازه دارد که جواب سوال استاد را با مدرک مرتبط بدهدیا نه و حضار پاسخ مثبت دادند و شور و هیجانی برپاشد.هرکسی مشتاق و کنجکاو بود تا بداند فراباتو از چه روشی برای متقاعد کردن فرد بی دین استفاده می کند.

فراباتو از مرد خواست تا لبه ی صحنه بشیند و چند لحظه صبور باشدواو ابتدا می خواست کلماتی راجع به آموزش احضار ارواح بگوید.فقط چند جمله گفت و ناگهان متوجه تغییر مشهود در استاد شد.رنگ چهره اش کاملاً پریده بود چشمانش به محیط خیره شده بود.سپس از صندلی اش سرخورد، افتاد و بی حرکت ماند.

بعضی از حضارگریه کردند.بقیه از جایشان بلند شدند، گردنشان را این ور و آن ور می بردند تا ببینند چه شده است.

در میان این هیجان فراباتو پلک هم نزد.او حتی به استاد نگاه هم نکرد.درآن لحظه دست خود را به نشانه ی سکوت بلند کرد و گفت: خانم ها و آقایان، لطفاً سـاکت بـاشید.استـاد اذیت نخواهد شد.     

برای سورپرایز کردن شما، قسمتی از شخصیت خود را طی سخنرانی از خود جدا کردم و آن را برای استخراج قسمت بزرگتر زندگی ستاره ای استاد فرستادم.بااین کار، حالتی شبیه مرگ را در او القا کردم .او دیگر نفس نمی کشد و قلبش هم نمی زند.تشخیص پزشکی قطعاً ایست قلبی خواهد بود.

فراباتو به برادران F.O.G.C فکر می کرد که برخی از آنها در جمع حاضربودند.آنها درون خود آشفته خواهند شد چرا که فراباتو در اجرای عمومی نشان می داد که ایست قلبی می تواند به وسیله ی ابزار غیب گویی اتفاق بیفتد.

سپس فراباتو به سمت استاد چرخید.پاهایش را جفت کرد و همانند عروسک چوبی خشک او را بلند کرد.دو کمک، اورا روی دو صندلی خواباندند بطوریکه دور از هم قرار گرفته بود و بدنش توسط گردن و پاشنه پایش نگه داشته می شد.

بعد از اینکه پتویی روی استاد گذاشته شد فراباتو به سمت صندلی و سپس به سمت شکم او رفت. او به دستیارانش گفت که به او بپیوندند.حالا سه نفر روی بدن بی حرکت استاد ایستاده بودند که وزن مانند آهن 3 مرد را تحمل می کرد.

بعد از اینکه این 3 مرد پایین آمدند، تنشی در تماشاچیان به وجود آمد.با علامت فراباتو، دستیاران فراباتو را سرپا کردند و با بازوهایش او را نگه داشتند.

جادوگر خواست که همه ساکت باشند و به یک گوشه از صحنه خیره شد.طوریکه تماشاچیان متوجه نشوند، ظاهر استاد هنوز در معرض انتقال کامل دیگری بود.فراباتو به استاد نگاه کرد که برای مدتی به فراباتوزل زد و شروع به نفس کشیدن کرد و پلک زد.طوریکه از خوابی عمیق بلند شده باشد، دست و پایش را کشید و با تعجب به اطرافش نگاه کرد.اما خیلی نگذشت که با علامت فراباتو متوجه شد که به هوشیاری کامل رسیده است.

فراباتو با خنده به او گفت: خب استاد، مطمئنم که می توانی به حضار در مورد داستانی که تجربه کردی بگویی.

همانطور که هنوز کمی روی پاهایش می لرزید، با کمک دستیار روی صندلی نشست فراباتو چندثانیه به او نگاه کرد و او به حالت اولیه ی خود در زمان آمدن روی صحنه بازگشت .استاد بلند شد، صندلی اش را کنار زد و با اشتیاق با فراباتو دست داد.

هیچ تجربه ای مانند این اتفاق را تا آخر زندگی ام به یاد نخواهم داشت.اما هنوز گیجم که چطور توانستید در طی اجرایتان اینگونه بر من تاثیر بگذارید.

فراباتو با خنده جواب داد:این توانایی نتیجه ی مکاشفه و آموزش سالهای زیاد است.شما خودتان چگونگی تاثیرآن را تجربه کرده اید.اما حقیقتاً نباید حضار را منتظر داستان خود بگذارید.

استاد گفت: همانطور که با دقت به صحبت های فراباتو گوش می کردم، متوجه نشدم که تحت تاثیر یک نیروی خارجی هستم.اما ناگهان حس کردم که سرم کاملاً خالی است و نمی توانم حرکت کنم.به شرافتم قسم، دیدم که بدنم روبروی من روی زمین ایستاد.احساس خشکی از من دور شد و جایش را به احساس سکون، رهایی و سبکی داد که هرگز تجربه نکرده بودم.می توانستم آزادانه روی صحنه راه بروم و به بدنم با یک نخ نقره ای وصل بودم.در آن حالت می توانستم فراباتو و دستیارانش را ببینم که با بدنم چه می کنند و در طول آزمایش احساس آرامش داشتم.وقتی یکی از دستیاران از من رد شد متوجه شدم که سایه ای ندارم.چون فکر می کردم که جسم فیزیکی هستم.بعداز اینکه دستیاران مرا بلند کردندفراباتو با چشمان نافذش به من نگاه کرد و من به سمت بدن خود به حرکت در آمدم طوریکه انگار با یک آهن ربا جذب شده ام. هرچند که سعی می کردم مقاومت کنم، تلاش من بی فایده بود و هوشیاری ام را از دست داده بودم.وقتی بیدار شدم خودم را در کالبدم دیدم.

دیگر شکی ندارم که روح انسان پس از مرگ زنده است و طوریکه فراباتو در سخنرانی اش گفته روح حرکت می کند.

همانطور که از فراباتو تشکر می کرد، به صندلی اش بازگشت و توسط حضار تشویق شد.سکوت٬ سالن را فرا گرفت و فراباتو ادامه داد:

خانم ها و آقایان، بسیارخوشحالم که استاد به عنوان فردی بی طرف٬ وجود روح انسان را مستقل از کالبدش تایید کرد.می خواهم متذکر شوم که یک فرد بدون آموزش جادوگری پس از مرگش، نمی تواند هیچگونه نشانه های حسی را از دنیای فیزیکی درک کند.باید بگویم که آزمایشاتی مانند این، نباید توسط انسان های عادی انجام شود.چون اگر شخص، قدرت کافی برنیروها نداشته باشد٬ توازن روح و روان و بدن برهم می ریزد و داوطلب در حالت روانی می ماند.این را به عنوان یک هشدار در نظر بگیرید.

اما حالا بگذارید تو جهتان را به آزمایشات بعدی جلب کنم.درمیان شما، کدامتان می خواهد تا با فامیل یا آشنای از دست رفته اش ارتباط برقرارکند؟

درابتدا کسی آنقدر تشویق نشده بود تا به سوال فراباتو پاسخ دهد.درنهایت یک مرد برای آزمایش داوطلب شد.تماشاچیان او را تشویق کردند.روی صحنه آمد و خود را آقای مولر معرفی کرد و گفت سرپرست یک بانک است و گفت که دوست دارد خواهر از دست رفته اش را ببیند و در مورد سرنوشت کنونی اش باخبر شود.

برای اینکه مرد راحت باشد، فراباتو از او خواست تا روی صندلی در صحنه بنشیند و از او پرسید که نام خواهر فوت شده و تاریخ مرگ او را بگوید.

 نام او الیزابت مولر بود و در 16 می 1929 در آزمایشگاه فوت کرد.

فراباتو از حضار پرسید که آیا کسی این شخص را می شناسد یه نه که یک خانم مسن از ردیف آقای مولر به سرعت بلند شد و خود را مادر متوفی معرفی کرد.دو مرد دیگر هم از آن ردیف گفتند که از بستگان او هستند و زنی از میان حضار گفت که الیزابت مولر دوست و هم مدرسه ای او بوده است.

فراباتو گفت: کافی است از میان این افراد چند نفر را می خواهم که بتوانند الیزابت را شناسایی کند.وحالا دقت کنید.

فراباتو طوری در گوشه ی صفحه نشست که همه بتوانند او را ببینند.حرکات او با سکوت حضار دنبال می شد.چند لحظه گذشت، جادوگر ٬رنگ پریده و خشک شد.فوراً رنگش برگشت.اما صورتش طوری تغییر کرده بود که دیگر مشخص نبود که فراباتو است.

مادر متوفی با گریه گفت:لیز!

فراباتو با لطافت ایستاده و حرکات زیبا و ویژگی های شخصیتی او مانند زنان جوان بود.آنچه که واضح بود این بود که او بدن خود را به روح زن مرده قرض داده بود به طوری که می توانست با برادرش حرف بزند.

سرپرست مولر حرکات و ویژگی های خواهرش را شناخته بود، می لرزید.طوری سرش را تکان می داد که گویی این مسئله را باور ندارد تا وقتی که صدای آرام خواهرش با بدن فراباتو با او صحبت کرد.

ویلی، هرگز فکر نمی کردم که بتوانم دوباره با تو صحبت کنم.خانواده مان چطور هستند؟می دانم که پدرمان مرده است چون اغلب با او در تماسم.

سرپرست، همانند انسان های افسون شده، از طریق بدن فراباتو که به خواهرش قرض داده بود.مکالمه ی کوتاهی با خواهش داشت.خواهرش صندلی برداشت و کنار او نشست.آنها در مورد مسائل خصوصی حرف زدند و سپس خواهرش تقاضای کاغذ و خودکار کرد تا چیزی برای نامزد سابقش رابرت بنویسد.نوشته را به برادرش داد و از او خواست تا به فامیل بگوید که همه را دوست دارد.بعداز خدافظی، با برادرش دست داد و دوباره روی صندلی گوشه ی صحنه نشست.بدن فراباتو دوباره خشک شد.بعداز چند ثانیه فراباتوی آشنا برگشت.

حالا فراباتو بلند شد و چشمان پر از اشک سرپرست بانک که نوشته در دستش را می خواند نگاه کرد.

او با خود می گفت: غیر ممکن است، این واقعا دست خط خواهرم است.

امیدوارم حالا دیگر متقاعد شده باشی که خواهرت هنوز زنده است یا هنوز هم شک داری که او از طریق من با تو صحبت کرده است؟

آقای مولر پاسخ داد:نه دیگر شک ندارم و از ته قلبم برای این کار از شما تشکر می کنم.

آقای مولر در حالیکه هنوز غرق این تجربه بود صحنه را ترک کرد و به صندلی اش رفت.

فراباتو اعلام کرد که بخش اول اجرا به پایان رسیده است و قول داد که بعد از آنتراک با صحنه های با مزه ای برخواهد گشت.

باتشویق حضار فراباتو بعد از آنتراک دوباره روی صحنه حاضر شد.

گفت:خانم ها و آقایان، دراجرای قبلی ام به شما قول دادم که آزمایش هیپوتیزم را به شما نشان دهم.متاسفانه، اجرای هینپوتیزم توسط پلیس ممنوع شده است.این ممنوعیت خیلی نا بهنگامی بود.اما من آماده سازی هایی انجام دادم تا شما را با ابزار دیگر سرگرم کنم.

باید برای نیم ساعت سالن را ترک کنم.دونفر از حضار می توانند من را به آبدارخانه همراهی کنند.پس شاهدان قابل اعتمادی خواهم داشت.از برنامه لذت ببرید.

یک پلیس و یک مرد از میان تماشاگران داوطلب شدند تا با فراباتو بروند.این سه نفر به سمت آبدار خانه رفتند.

انتظار در میان سالن گسترش پیدا کرد و تمام چشم ها به صحنه بود.همه فکر می کردند فراباتو چیز جالبی را جا گذاشته است.آنها اشتباه نمی کردند چون ناگهان صدای فراباتو از بلندگو شنیده شد:

خانم ها و آقایان، اگرچه من در سالن نیستم اما هنوز روحم با شماست.چون نمی خواهم که اجرا را متوقف کنم.لطفاً دقیقاً دستورالعمل های من را اجرا کنید.

به مرکز صفحه بدون وقفه نگاه کنید همانطور که وقتی من بودم نگاه می کردید.کسانی که بتوانند این کار را بکنند، قادرخواهند بود شخص من را ببینند.حالا من مایع سیال نامرعی را روی همه ی حضار پخش می کنم که هارمونی و سکون را بوجود می آورد.

شما خیلی ساکت هستید و شاید حتی خسته شوید.خستگی شما زیاد می شود طوریکه فکر می کنید کار سنگینی انجام داده اید.باهر نفسی که می کشید خسته و خسته تر می شوید.دوست دارید بخوابید.پلک هایتان دارد بسته می شود و حالا شما به یک خواب عمیق فرو رفته اید.خوابتان آنقدر عمیق است که هیچ چیزی نمی تواند بیدارتان کند.هیچ سر و صدایی شما را اذیت و بیدار نمی کند.تنها فقط با دستور من بیدار خواهید شد.

بسیاری از حاضرین به خواب عمیق فرو رفتند.آنهایی که بیدار بودند شروع به سر و صدا کردند تا آنهایی که خواب بودند بیدار کنند.

هرچند که ثابت شد که غیر ممکن است.چند دقیقه بعد، صدای فراباتو دوباره شنیده شد.

حتی اگر تپانچه شلیک شود بازهم نمی توانید از خواب بیدار شوید چون در وضعیت خواب عمیق مصنوعی هستید و فقط با دستور خاص من بیدار می شوید.

حالا من با قدرت ذهنم به شما می پیوندم.شما فقط صحبت های من را می شنوید و دقیقاً کاری را می کنید که من می گویم.وقتی تا 3 شمردم همه بیدار می شوند.احساس سلامتی و سرزندگی می کنید و آنچه را که اتفاق افتاده به خاطر نخواهید آورد.

یک!خستگی و خواب آلودگی از بین می رود و خوشحالی و خوشبختی وجود شما را فرا می گیرد.

دو!سلامتی شما بیشتر می شود.احساس خوبی دارید و تمام ناراحتی هایتان از بین می رود.

سه!بیدارشوید.

بابیدار شدن، همه ی آنهایی که خواب بودند. با اشتیاق به خوشحالی عموم در سالن نگاه کردند.نمی توانستند باور کنند که به خواب رفته بودند.اما قبل از اینکه جزئیات به آنها توضیح داده شود، صدای بلندگو از 10 مرد و 10 زن خواست تا روی صندلی های قرار داده شده روی صحنه بنشینند.به صورت جفت بنشینند.یک مرد کنار یک زن.پس از کمی بعد، داوطلبین طبق دستورالعمل نشستند و فراباتو دستورالعمل های بعدی را داد. خانم ها و آقایان روی صحنه، شما هم اکنون به موسیقی گوش می کنید.آهنگی از والتز برای شما پخش خواهد شد.شما حس رقص با یکدیگر پیدا می کنید.هرکدام از آقایان روی صحنه با یکی از خانم های سمت راستش خواهد رقصید.هیچ چیزی مانع شما نخواهد شد چون دیوار نامرئی میان حضار و صحنه کشیده شده است شما نمی توانید حضار را ببینید.

هرچند هیچ موسیقی شنیده نمی شد برخی از زوج ها مشغول رقص شدند با ریتم می چرخیدند.زوج های دیگر به شکل خنده داری حرکت می کردند و حضار می خندیدند.اما به نظر نمی رسید که داوطلبین از این خنده ناراحت شومند.

صدای بلندگو گفت: بس است.رقص خاتمه یافته است.برای خانم ها و آقایان روی صحنه قبل ازاینکه با یکدیگر خدافظی کنند غذا سرو خواهد شد.سبدی از سیب، گلابی و هلو در لبه ی صحنه وجود دارد.از خودتان پذیرایی کنید. شما فوراً پس از اولین گاز، بدون خوردن میوه از خواب بیدار خواهید شد و با حس خوشحالی به صندلی هایتان در سالن خواهید رفت.لطفاً برای اسکورت من به آبدارخانه بیاید.

افراد هینپوتیزم شده روی صحنه یه سمت میوه های گفته شده رفتند، به محض اینکه یک گاز زدند، بیدار شدند و با نشان دادن مزه ی ترس در صورتشان شروع به شکایت کردند یکی از آنها با اشک در چشمانش گفت:لعنتی این اصلاً هلو نیست، این پیاز است.دیگری گفت: این سیب زمینی کال است.سوپرایز ادامه داشت.

بعد از اینکه آخرین نفر صحنه را ترک کرد، یک تماشاچی به آبدارخانه رفت تا فراباتو و اسکورت هایش را باز گرداند.

فراباتو با تشویق حضار استقبال شد و روی صحنه رفت و به حضار گفت: از چهره هایتان می توانم بگویم که به شما خوش گذشته است.خوشحالم که این قسمت از اجرا را هم دوست داشتید هرچنر که خودم در سالن حضور نداشتم.

من عمیقاً به دو شاهدم بدهکار هستم. اینجا پایان برنامه ی امروز است.همه ی شما به اجرای بعدی ام که پس فردا است دعوت هستید.شب همگی خوش.

همانطور که پرده به آرامی پایین می آمد فراباتو به اتاق پرو رفت.تازه لباسش را عوض کرده بو که دو مرد بدون خبر وارد اتاق شدند.

یکی از آنها پرسید: تو فراباتو هستی، درست است؟

وقتی فراباتو سرش را تکان داد، آن مرد خودش را معرفی کرد: پلیس جنایی.شمابازداشتید لطفاً باما بیایید.

ماشینی که بیرون منتظربود آنها را به مرکز پلیس برد و فراباتو به بازداشتگاه بدند.

درهمان روز، روزنامه ها خبر مربوط به آزمایش و دستگیری اش توسط پلیس را چاپ کردند.صبح روز همان روز فراباتو پیش رئیس پلیس برده شد که با لحن تند به او حمله ی کلامی کرد.

شما قانون جدید را نقض کردید و آزمایش هینپوتیزم انجام دادید.شاهدین گزارش دادند که بیش از صدنفر هینپوتیزم شدند.شما باید برای این کار بهای گرانی را بپردازید و این کار در دادگاه برای شما آسان نخواهدبود.

رئیس، خشن بود و با عصبانیت طول اتاق را طی می کرد.

دوباره گفت: خیلی خجالت آور است.آیا این کار را باید در اینجا انجام دهید؟ من اکنون چه وجهه عمومی دارم؟

فراباتو بدون گفتن کلمه ای نشست و اجازه داد رئیس پلیس عصبانیت خود را خالی کند.زمانی که دید عصبانیت او خوابیده است شروع به صحبت کرد.

فراباتو پاسخ داد: کاملاً اطلاعات اشتباهی به دست شما رسیده است چون من دیروز کسی را هیپنوتیزم نکردم.یکی از افسرهای پلیس خودتان می تواند شهادت دهد که من در آن زمان در آبدارخانه بودم.حضار نیم ساعت را با صدای من گذراندند.درست است اما من مسئول نیستم.هیچ چیزی جلوی افسرهای شما را برای خاموش کردن ضبط نگرفته بود.چون من در سالن حضور نداشتم بنابراین خودم را گناهکار نمی دانم.

رئیس پلیس با تردید به فراباتو نگاه کرد سپس افسر پلیسی که فراباتو را تا آبدارخانه همراهی کرد صدا زد.اوتایید کرد که همراه فراباتو بوده.رئیس پلیس متقاعد شد.با فراباتو دست داد و گفت:

شما باید به جای جادوگر، یک سیاست مدار شوید.شما واقعاً به مسائل از زاویه دیگری، نگاه می کنید.شما می توانید بروید و من برای اشتباه افرادم عذرخواهی می کنم.

فراباتو خداحافظی کرد و به هتلش بازگشت.به استراحت احتیاج داشت چون شبی که در زندان سپری کرده بود شب راحتی نبود.

روزبعد٬ روزنامه ها از آزادی فراباتو خبر دادند و اعلام کردند که اجرای فراباتو سر وقت و طبق برنامه انجام خواهد شد.