فصل چهارم

رئیس بزرگ .FO.G.C در کافه الگانت در پراگرستراس نشسته بود و قهوه می نوشید و صفحات روزنامه درسدن را نگاه می کرد.

هیچ خبری از مرگ فراباتو نیست؟نمی تواند درست باشد.تپافون هرگز شکست نمی خورد.پس چرا با پرنس شیطان ها پیمان بستیم؟

این افکار ذهن او را مشغول کرده بود.

ناامیدی و خشم او را عصبی کرده بود، برادران لژ می خواستند پیروزیشان را در غروب جشن بگیرند و اکنون این رسوایی چنین ناکامی٬ قطعاً اعتماد برخی از اعضا را در مورد قدرت لژ خواهد شکست و مهم تر ازهمه، رئیس بزرگ متوجه شد که قدرت او به شدت در خطر است.

او جلسه ی غروب را کنسل کرد و به تنهایی به لژ رفت.همینکه رسید، به اتاق معبد که فقط برای کارهای جادویی خاص توسط خودش استفاده می شود، رفت.

اتاق٬ یک پنجره داشت که با پرده پوشیده بود.نزدیک دیوار شرقی، ستون چهار ضلعی وجود داشت که با علامت های جادویی تزئین شده بود.این ستون، به عنوان محراب بود. تجهیزات جادویی هم در آن ستون قرار داشت.بلای ستون ٬تصویر با فومت(Bafomet ) – خدای بزرگ جادوگران سیاه-قرارداشت.رنگ دیوار بنفش – آبی تیره بود. یک لوستر بزرگ از وسط سقف آبی روشن آویزان بود.بالای محراب لامپ جادویی کوچکی از نوعی به نام لانترناماجیکا قرار داشت که با هفت رنگ رنگین کمانی است می تابید و نمادی از کره های هفت سیاره بود.درهر گوشه ی اتاق٬ 2 شمع بزرگ در شمع دانی های زیبای نقره وجود داشت.اگرچه، اتاق با برق روشن می شد، اما شمع ها فقط برای عملیات های جادویی استفاده می شد.

رئیس بزرگ، کت آبی تیره ی سیلک و کلاهی به همان رنگ را از کمد در آورد.در معبد راسبت(Rabest )، لباسش را در آورد وکت سیلک و کلاه را پوشید، آن قسمت از کلاه که پیشانی اش را پوشانده بود، با یک پنج ضلعی وارونه گلدوزی شده با نخ نقره ای، تزئین شده بود.یک جفت دمپایی سیلک بنفش هم پوشیده بود.

یک دیوار امنیتی را باز کرد شنل سفیدی را بیرون آورد که آن را روی زمین پهن کرد.روی شنل، شکل دایره ای جادویی چندرنگی شبیه مار گلدوزی شده بود که پشت آن ٬نام های زیادی نوشته شده بود.دقیقاً بالای دایره ی جادویی، مثلثی دوخته شده بود که زاویه آن به سمت بالا بود و در گوشه هایش حرف هایی نوشته شده بود.مرکز این دایره ٬یک پنج ضلعی وارونه بود که به رنگ بنفش-قرمز بود.هرگوشه از این پنج ضلعی٬ یک حرف نوشته شده بود که همه با هم نشان دهنده ی کلمه ی شیطان بود.

رئیس بزرگ، یک ظرف کندر٬ بالای مثلث و 5 شمع صاف دور دایره چید.سپس با دقت هر تکه از ابزار جادویی را دوباره امتحان کرد.تاهیچ چیز را برای اجرا فراموش نکرده باشد.علی رغم حمایتی که از طریق پیمان شیطان می شد، کمترین غفلتی تبعات شدیدی به همراه داشت.

بعداز اضافه کردن پودر کندر، زغال درون کندر را روشن کرد و بوی قوی٬ اتاق را فرا گرفت.سپس شمع ها را روشن و برق ها را خاموش کرد.پرده ها مانع رسیدن نور روز به داخل می شد.

رئیس بزرگ٬ با احترام به سوی دایره آمد٬ با دست چپش شمشیر و با دست راستش چوب جادویش را نگه داشته بود.ازگردنش یک لامن آویزان بود که روی آن نشانی حک شده بود و از آن کمک می گرفت.در حالیکه به سمت شرق نگاه می کرد، فرمول عملیات را با اشتیاق خواند:

ای سمندر وای آتش جهنم به تو وصل می شوم.نیروی تو در هر سه جهان تحت کنترل من است.پرنس روح شیاطین جهنمی٬ تو را صدا می زنم و از تو کمک می خواهم.به نام شیطان ٬سرور مقدس توکه آقا و حاکم است، از تو طلب کمک می کنم.به نام او ٬از تو می خواهم که خواسته ی مرا برآورده کنی و با استفاده از نیروی خود مرا به هدفم برسانی.تورا به شمشیر جادویی ام وصل می کنم و به تبعیت کامل مجبور می کنم.از تو می خواهم کـه ارواح شیطانـی قـوی ات در اخـتیار من باشد و به من در نقشه هایم در هر زمانی کمک کنند.به نام بالاترین آقا و سرورت که با او پیمان بستم به تو دستور می دهم که فراباتو را شکنجه دهی و از بین ببری.پرنس ارواح شیاطین جهنمی!احضارشو!درمیان حلقه نمایان شو تا پذیرش دستور مرا تایید کنی!

بعد از اینکه رئیس بزرگ درخواست کمک خود را اعلام کرد، آتش شمع ها زیاد شد و زمین شروع به لرزش کرد.اشعه ی روشنی در مثلث جادویی نمایان شد وصدای گوش خراشی شنیده شد:

جادوگر بزرگ، درخواست تورا شنیدم، ماباید به شما خدمت کنیم چون سرور برجسته ی ما در مقابل شما موظف است.بنابراین هرجایی که اثر بخشی نیروی ما ممکن شد، فراباتو را شکنجه خواهم کرد. هرچند نمی توانم، موفقیت را تضمین کنم، چون فراباتو باید ماموریت ویژه ای را در زمین تحقق بخشد.سرنوشت اومرگ معمولی نیست.

شکل آن موجود٬ قابل دید می شد و زبانه های آتش دور آن می رقصید.گرمای غیرقابل تحملی از آن شبح ساتع شد که قدرتش آنچنان نافذ بود که رئیس بزرگ احساس خطر کرد.شمشیرش را بلند کرد و به سمت آن شبح گرفت.شبح آتشین همانند صاعقه محو شد و باعث شد زمین بلرزد.

بعد از کمی استراحت و تمرکز، جادوگر سیاه به جنوب نگاه کرد:

نیروهای هوا!اکنون تمام اشباح من به نیروی شما وصل هستند.پادشاه –اشباح اهریمنی هوا، به صدای من گوش کن و از فرمان من پیروی کن. به عنوان هم پیمان سرور بلند مرتبه ات٬به نام او از تو طلب کمک می کنم.تو و تمام ارواح طوفانی است که با سرعت فوق العاده در جو حرکت می کنید باید از دستور من پیروی کنید.از تو ای پادشاه ارواح اهریمنی هوا کمک می خواهم!در کنار حلقه ی من ظاهر شو و پذیرش خواسته ی مرا تایید کن، شک نکن چون اگر شک کنی، من تو را به نام سرورت، عذاب و شکنجه خواهم کرد.پادشاه هوا، اکنون کنار من ظاهر شو!

درمیان زوزه ی گوش خراشی، شبح هوا در هرم جادویی پدیدارشد.

آهای کرم خاکی! اگر هم پیمان سرور بزرگوار ما نبودی، با نیروی خودم تو را تکه تکه می کردم.چطور جرات کردی مرا اینگونه تهدید کنی؟فقط به خاطر پیمان توست که مجبورم از تو فرمان برداری کنم.حالا، درخواست خود را بگو.

رئیس بزرگ، باقدرت گفت: درخواست نابودی فراباتو را دارم.اشباح هوا باید او را مرتباً شکنجه کنند ومانع کارهایش شوند.اورا به یک فرد ضعیف بی قدرت تبدیل کنید.

پادشاه هوا با لحن تحقیرآمیزی گفت: با نیروی خودم این کار را انجام خواهم داد اما نمی توانم قول دهم که موفق شوم به این خاطر که برادران نور از فراباتو حمایت می کنند و سپس ناپدید شد.

یادآوری موقعیت خاص فراباتو، قدرتش و منشا این قدرت٬ حس تنفر وانز جار را در روح رئیس بزرگ بوجود آورد.درچنین حالتی به سمت غرب چرخید:

نیروهای آب! التماس می کنم! اشباح نیروهای آب به من گوش کنید.پرنس قدرتمند آب شیطانی، از شما طلب کمک می کنم.من به نیروی شما متصل هستم و به زبان شما سخن می گویم.به نام شیطان، سرور شما، صدایتان می کنم.من هم پیمان حاکم شما هستم و باید از من تبعیت کنید.ازاقیانوس متلاطم بلند شو و ایجا کنار حلقه ی من ظاهر شو تا پذیرش فرمان مرا تایید کنی.برای آمدن مقاومت نکن وگرنه تورا با نیروی آتش به نام حاکم شیطاتی ات عذاب می دهم.پرنس آب ها، برمن ظاهرشو.

باصدای مهیبی، شبح عجیب و غریبی که نصف آدم و نصف ماهی بود در هرم جادویی پدیدار شد و جادوگر را با صدایی گرفته کورد خطاب قرار داد:

مرا با نیرویم صدا زدی با اینکه می دانی من از شهرهای بزرگ بیزارم.اگرهم پیمان سرور من نبودی به خاطر تهدیدهایت با نیروی خودم برایت دردسر درست می کردم.حالا زود باش و بگو چه می خواهی!رئیس بزرگ در حالیکه پر از خشم و نفرت بود، فریاد زد:بدون دلیل تو را از عمق دریا صدا نزده ام.به نام سرورت شکنجه و عذاب فراباتو را می خوام.او اولین نفری است که در مقابل لژ ما مقاومت کرد و من می خواهم که از صفحه ی روزگار محو شود.

تلاش خواهم کرد تا آرزوی تو تحقق یابد هر چه در توان من است انجام می دهم اما موفقیت را تضمین نمی کنم همه چی بستگی به این دارد که آیا می توانیم فراباتو را در یک زمان ضعیف به چنگ بیاوریم.

جادوگر شبح را با ورد آزاد کرد و آن ناپدید شد.

او از اینکه پرنس های نیروها به او قول موفقیت کامل نداده بودند عصبانی بود و مشکلات بزرگ پیش رو را بررسی می کرد.برای کامل کردن مربع جادوی اش او می بایست از پرنس نیروی خاک هم طلب کمک می کرد.روبه سوی شمال کرد.

پرنس قدرتمند نیروی شیطانی خاک، هم پیمان سرورت به نام او تو را صدا می زند بنام شیطان زیر زمین را ترک کن و کنار حلقه ی من ظاهر شو و پذیرش دستور مرا تاییدکن.فوراً از دستور من اطاعت کن وگرنه به نام سرورت تورا شکنجه میکنم.

زیرپای رئیس بزرگ لرزید و با صدایی مهیب، مرد کوچکی با موهای طوسی و چانه ی بلند درهرم جادویی ظاهر شد.چشمان تیره بزرگ و فرو رفته اش به جادوگر سیاه خیره شد.بادست راستش لمپایی داشت که نور کمی داشت.شبح زمین با نگاهی نافد به جادوگر نگاه کرد و گفت:

بابی میلی ٬قلمرو را ترک کردم تا از درخواست تو اطاعت کنم طبق قوانین ماورائی وبه خاطر پیمان تو، مجبورم از تو تا زمانی که زنده هستی اطاعت کنم.آرزویت چیست؟

صدای عمیق و قدرتمند شبح باعث شده بود که رعشه به تن رئیس بزرگ بیفتد.ناگهان متوجه شد که بعد از مرگش خدمتگذار این موجود خواهد بود.

پرنس کوتوله ساکت بود و در هرم منتظربود.او به راحتی می توانست افکار و احساسات جادوگر رابخواند.واین مسئله که این مرد درآینده زیر دست او خواهد بود در او احساس رضایت می کرد.

رئیس بزرگ هرچند که تقریباً مسخ شده بود، خودش را جمع و جور کرد و گفت: می دانم که چه در انتظار من است اما اکنون نمی توانم ساکت بمانم و ببینم که یک خارجی موفقیت خود را در مقابل لژ ما جشن می گیرد.بنابراین از تو می خواهم که فراباتو را با نیروی خود شکنجه و عذاب دهی.اورا به اعماق قلمرو خود ببری و او را در تاریکی غرق کنی طوریکه نتواندفرار کند. این آرزوی من است.نابود کردن فراباتو٬ خدمت کردن به سرورت و برادری ما است.

شبح زمین به نرمی پاسخ داد: آنچه را که در توان دارم انجام می دهم در مورد مردی مانند فراباتو، موفقیت را تضمین نمی کنم.

شبح زمین ناپدید شد و تمام زمین ناگهان مانند قبرستان ساکت شد.احضار اشباح نیروها آنقدر رئیس بزرگ را خسته کرده بود که مانند شکست خورده ها در وسط حلقه ایستاده بود.نفس کشیدنش سنگین شده بود و ذهنش خالی شده بود.او به شبح شیطانی که در گوشه ی اتاق ایستاده بود و هر روز به او خدمت می کرد، نگاه کرد.این موجود٬ سالها بود که کنارش بود و به او در تحقق اهدافش کمک می کرد.می دانست که دیگر قدرتی برای رهایی از این زنجیرها ندارد.قوانین ماورائی به اواین شانس را نمی داد که پیمانش را با حاکمان نیروهای شیطانی مسخ کند.قدرتی که از طریق این پیمان بدست آورده بود برای همیشه پایدار نمی ماند و فقط امروز آقا بود و فردا برده.او نمی توانست عطش خود برای قدرت مادی و ثروت در مقابل توانایی های غیبی، نادیده بگیرد.بنابراین در مقابل وسوسه ی پیمان جادویی دست از مقاومت کشید.احساس وابستگی ٬همیشه مانند کابوسی روی او سنگینی می کرد او از شکنجه های جهنمی آسیب دیده بود که هرگز آن را تجربه نکرده بود.نفرت او از فراباتو شدید شده بود و باناکامی اشباح چهار نیرو برای دادن تضمین موفقیت، این نفرت بیشتر شده بود.

این سوال که چه قدرتی پشت فراباتو است، مانند چکش بر سرش می کوبیدوحتی به قیمت از دست دادن جانم می خواهم که او نابود شود.

در حالیکه غرق این افکار بود، تصمیم گرفت خودش از سرور قدرت های شیطانی طلب کمک کند.واز او بخواهد که آرزویش را محقق کند جادوگر سیاه، شمشیرش را به طور عمود در حلقه روی زمین گذاشت و پای چپش را روی آن قرار داد. ورد جادویی را با دست راستش برداشت و شکل جادویی را در هوا کشید، شکلی که سرور شیاطین را احضار می کرد.

تقریباً ورد را کامل کرده بود که اشعه ای از زمین بلند شد و اتاق را روشن کرد.رئیس بزرگ طوری ایستاده بودکه گویا با صاعقه خشک شده بود و برای بازیابی حواسش تلاش می کرد.اتاق پراز لرزش های کشنده شده بود.هیچ انسان معمولی نمی توانست از این شدت انرژی جان سالم به در ببرد و فقط پیمان رئیس بزرگ او را از بین مهلکه نجات داد.

شکل کاملاً عجیب و غریبی به آرامی در هرم شکل می گرفت، یک سر بز شاخدار با بدن تنومند پرموی انسان، دستانش، انگشتان عجیب و غریب چنگال شکل داشت و پاهایش مانندسم گاو بود.دم کلفت و بلندش جسمش را کامل کرد.

بعدازاینکه شبح کامل واضح شد، اشعه ی نور به داخل زمین رفت و ناپدیدشد.جادوگر به سختی می توانست شبح ببیند چون او خود بافومت، شیطان بزرگ بود.

بافومت با نیشخند به رئیس بزرگ لرزان گفت:

خوب، جادوگربزرگ می دانم که آرزوی تو نابودی فراباتو است.نظر خوبی است ومن از آن با تمام قدرتم حمایت می کنم.هرچند که آسان نخواهد بود چون این فراباتو مردی با ماموریت ماورائی خاص است.به همین دلیل است که روش های ما تاکنون شکست خورده اند.اگر بر آرزوی خود پافشاری می کنی، باید بگویم که کار سختی پیش رو خواهیم داشت.شاید باید بقیه روزهای زندگی ات را صرف لذت های دیگر کنی.

جنگی میان باطن او٬ میان ترس و تنفر رئیس بزرگ بوجودآمد.در آخر حس تنفرش پیروز شد و درچشم به هم زدنی گفت: این پیمان به چه دردی می خورد؟تو باید تا پایان زندگی ام به من کمک کنی.بعداز مرگ باید ازمن حمایت کنی اما الان کمک تورا برای نابودی فراباتو می خواهم.در غیر اینصورت هیچ شادی در زندگی نخواهم داشت.باشد که نابود شود!

بعداز اینکه جادوگر نفرین خود را به زبان آورد، ملاقات کننده ی عجیب بدون پاسخ در زمین فرو رفت.حس مسخی ناگهان از بین رفت.رئیس بزرگ کاملاً خسته شده بود و ورد آزادکننده را برای تمام اشباحی که آنها طلب کمک کرده بود خواند، چند ورد دیگر را هم برای اطمینان خواند.با سرعت ابزار جادویی را قفل کرد و سرجایش گذاشت و معبد را ترک کرد.

دراتاق کناری روی مبل افتاد و برای مدتی نمی توانست فکر جدیدی کند.بعد از نوشیدن یک فنجان قهوه ی سنگین، حالش سرجا آمد اما هنوز نمی توانست اتفاقات آن روز را هضم کند.

خورشید در آسمان آبی می تابید اما رئیس بزرگ با ناراحتی لژ را ترک کرد و به سوی خانه رفت.